و انه لتنزیل رب العالمین نزل به الروح الامین علی قلبک لتکون من المنذرین بلسانعربی مبین (1).
ذلک مما اوحی الیک ربک من الحکمة (2) خداوند از زبان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین نقل میکند: ...و اوحی الی هذا القرآنلانذرکم به و من بلغ (3).
از این رو اساسیترین بحث در زمینه مسایل قرآنی بحث درباره وحی است،یعنی بحث درباره شناخت وحی،چگونگی برقراری ارتباط بین ملا اعلی و مادهسفلی و این که آیا میان دو جهان ماده و ما فوق ماده،امکان برقراری ارتباط هست؟
این گونه موضوعات در این زمینه مطرح است و پاسخ آنها راه را برای درکباورهای قرآنی هم وار میسازد.
وحی در لغت وحی در لغتبه معانی مختلفی آمده است از جمله:اشارت،کتابت،نوشته،رساله،پیام،سخن پوشیده،اعلام در خفا، شتاب و عجله و هر چه از کلام یا نوشته یاپیغام یا اشاره که به دیگری به دور از توجه دیگران القا و تفهیم شود وحی گفتهمیشود، ناصر خسرو گوید:
«گفتارشان بدان و به گفتار کار کن×تا از خدای عز و جل وحیت آورند».
راغب اصفهانی گوید:«اصل الوحی الاشارة السریعة (4) ،وحی پیامی پنهانی است کهاشارت گونه و با سرعت انجام گیرد».ابو اسحاق نیز گفته است:«اصل الوحی فیاللغة کلها اعلام فی خفاء و لذلک سمی الالهام وحیا،اصل وحی در لغتبه معنایپیام پنهانی است،لذا الهام را،وحی نامیدهاند».هم چنین استسخن ابن بری:
«وحی الیه و اوحی:کلمه بکلام یخفیه من غیره و وحی و اوحی:اوما،وحی الیه:
پنهان از دیگران با او سخن گفت.وحی و اوحی:مطلب را با اشاره رسانید».شاعرنیز گوید:«فاوحت الینا و الانامل رسلها (5) ،بر ما پیام فرستاد در حالی که سرانگشتانش پیام رسان او بودند».دیگری گوید:
«نظرت الیها نظرة فتحیرت دقائق فکری فی بدیع صفاتها فاوحی الیها الطرف انی احبها فاثر ذاک الوحی فی و جناتها
با نگاهی که بر وی افکندم فکر باریک بینم در صفات بدیع او در حیرت ماند،پس گوشه چشمم بدو پیام داد که دوستش دارم و آثار آن پیام،در گونههای وینمایان گردید».
واژه وحی در قرآن به چهار معنا آمده است:
1- اشاره پنهانی:که همان معنای لغوی است.چنان که درباره زکریا علیه السلام در قرآن میخوانیم: فخرج علی قومه من المحراب فاوحی الیهم ان سبحوا بکرة و عشیا (6) ،او ازمحراب عبادتش به سوی مردم بیرون آمد و با اشاره به آنان گفت:به شکرانه اینموهبت صبح و شام خدا را تسبیح کنید».
2- هدایت غریزی:یعنی رهنمودهای طبیعی که در نهاد تمام موجوداتبه ودیعت نهاده شده است.هر موجودی اعم از جماد،نبات، حیوان و انسان،به طورغریزی راه بقا و تداوم حیات خود را میداند.از این هدایت طبیعی با نام وحی درقرآن یاد شده است: و اوحی ربک الی النحل ان اتخذی من الجبال بیوتا و من الشجر ومما یعرشون ثم کلی من کل الثمرات فاسلکی سبل ربک ذللا... (7) ، پروردگارت به زنبور عسلوحی[ الهام غریزی]نمود که از کوه و درخت و داربستهایی که مردم میسازند،خانههایی درست کن، سپس از همه میوهها[شیره گلها]بخور[بنوش]و راههایپروردگارت را به راحتی بپوی».
هدایت غریزی که در نهاد اشیا قرار دارد،خود رازی نهفته از اسرار طبیعتبه شمار میرود که اثر شگفت آور آن آشکار،ولی منشا و مبدا آن پنهان از انظار بودهو شایسته آن است که آن را وحی گویند. و اوحی فی کل سماء امرها... (8) ،و در هرآسمانی کار آن[آسمان] را وحی[ مقرر]فرمود...».
3- الهام(سروش غیبی):گاه انسان پیامی را دریافت میدارد که منشا آن رانمیداند.به ویژه در حالت اضطرار که گمان میبرد راه به جایی ندارد.ناگهاندرخششی در دل او پدید میآید که راه را بر او روشن میسازد و او را از آن تنگنابیرون میآورد.این پیامهای رهگشا،همان سروش غیبی است که از پشت پرده ظاهرشده و به مدد انسان میآید.از این سروش غیبی که از عنایت الهی سرچشمه گرفته،در قرآن با نام وحی تعبیر شده است.قرآن درباره مادر موسی علیه السلام میفرماید:
و اوحینا الی ام موسی ان ارضعیه فاذا خفت علیه فالقیه فی الیم و لا تخافی و لا تحزنیانا رآدوه الیک و جاعلوه من المرسلین (9). و لقد مننا علیک مرة اخری اذ اوحینا الی امک مایوحی ان اقذفیه فی التابوت فاقذفیه فی الیم فلیلقه الیم بالساحل یاخذه عدو لی و عدوله...فرجعناک الی امک کی تقر عینها و لا تحزن... (10.
بر پایه این آیات،موقعی که موسی تولد یافت،مادرش نگران حال او شد.ناگهانبارقهای در خاطرش گذشت که با توکل بر خدا او را شیر دهد.هر گاه احساس خطرکرد او را در صندوقی چوبین قرار داده بر روی آب رها کند.و نیز بر خاطرش گذشتکه طفل به او باز میگردد و هرگز نباید اندوهناک باشد،زیرا بر خدا اعتماد کرده وطفل را به دست او سپرده است.اینها خاطرههایی بود که بر اندیشه مادر موسیگذر کرد و بارقه امیدی بود که در دل او درخشیدن گرفت.این گونه خاطرههای روشنکننده راه و نجات دهنده از بیم و هراس،الهام رحمانی و عنایت ربانی است که درمواقع ضرورت به یاری بندگان صالح میآید.
قرآن وحی را به معنای وسوسههای شیطان نیز به کار برده است، و کذلک جعلنالکل نبی عدوا شیاطین الانس و الجن یوحی بعضهم الی بعض زخرف القول غرورا... (11) و وان الشیاطین لیوحون الی اولیائهم لیجادلوکم... (12) این گونه وحی شیطانی همان است کهدر سوره ناس آمده: من شر الوسواس الخناس،الذی یوسوس فی صدور الناس،من الجنةو الناس (13).
4- وحی رسالی:وحی بدین معنا شاخصه نبوت است و در قرآن بیش از هفتادبار از آن یاد شده است: و کذلک اوحینا الیک قرآنا عربیا لتنذر ام القری و من حولها (14).
نحن نقص علیک احسن القصص بما اوحینا الیک هذا القرآن (15) پیامبران مردان تکاملیافتهای هستند که آمادگی دریافت وحی را در خود فراهم ساختهاند.در این بارهامام حسن عسکری علیه السلام میفرماید:«ان الله وجد قلب محمد افضل القلوب و اوعاهافاختاره لنبوته... (16) ،خداوند،قلب و روان پیامبر را بهترین و پذیراترین قلبها یافت وآن گاه او را برای نبوت برگزید».
این حدیث اشاره به این واقعیت دارد که برای دریافت وحی آن چه مهم استافزایش آگاهی و آمادگی برای پذیرا شدن این پیام آسمانی است.برای رسیدن به این گونه آمادگی پیامبر باید پیرایههای جسمانی را از خود بزداید و شایسته تماس باملکوتیان شود. پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمودهاند:«و لا بعث الله نبیا و لا رسولا حتییستکمل العقل و یکون عقله افضل من جمیع عقول امته (17) ،خداوند،پیامبریبر نیانگیخت،مگر آن که عقل(خرد و اندیشه)خود را به کمال رسانده باشد و خرد اواز خرد تمام امتش برتر باشد».
طبق گفته صدر الدین شیرازی،پیش از آن که ظاهر پیامبر به نبوت آراسته گردد،باطن او حقیقت نبوت را دریافت کرده بود. پیامبر ابتدا باطن خود را به کمال انسانیآراسته گردانید سپس این آراستگی از باطن به ظاهر وی نمودار گشت.در واقع،پیامبر نخستسفر از خلق به حق را آغاز کرد و پس از وصول به حق،سفری ازجانب حق و هم راه با حق به سوی خلق باز گشت (18).
از این رو،وحی چیزی نیست جز آگاهی باطن که بر اثر سروش غیبی انجاممیگیرد: قل من کان عدوا لجبریل فانه نزله علی قلبک باذن الله... (19) نزل به الروح الامینعلی قلبک لتکون من المنذرین (20).
پدیده وحی هم همانند الهام،به تابناک شدن درون در مواقع خاص اطلاقمیشود.با این تفاوت که منشا الهام بر الهام گیرنده پوشیده است،ولی منشا وحی برگیرنده وحی که پیامبرانند روشن میباشد.به همین علت،پیامبران هرگز در گرفتنپیام آسمانی دچار حیرت و اشتباه نمیشوند،زیرا بر منشا وحی و کیفیت انجام آنآگاهی حضوری کاملی دارند.
زراره از امام جعفر صادق علیه السلام میپرسد:چگونه پیامبر مطمئن شد آن چه به اومیرسد وحی الهی است،نه وسوسههای شیطانی؟امام علیه السلام فرمود:«ان الله اذا اتخذعبدا رسولا انزل علیه السکینة و الوقار فکان الذی یاتیه من قبل الله مثل الذی یراهبعینه (21) ،هرگاه خداوند بندهای را برای رسالتبرگزیند،به او آرامش و وقار ویژهای ارزانی میدارد،به گونهای که آن چه از جانب حق بدو میرسد،همانند چیزیخواهد بود که با چشم باز میبیند».در حدیثی دیگر سؤال شد:چگونه پیامبراندانستند که پیامبرند؟امام علیه السلام در پاسخ فرمود:«کشف عنهم الغطاء... (22) برای آنانپرده از میان برداشته شد».
به عبارت دیگر پیامبران هنگامی به پیامبری مبعوث میشوند که از مرحله علمالیقین گذشته و عین الیقین را طی کرده و به مرحله حق الیقین رسیده باشند.پسشگفتی ندارد که مردان آزموده و پاک از میان توده مردم،برای رسالت الهیبر انگیخته شوند،و حامل پیام آسمانی برای مردم باشند.چنان که قرآن میفرماید:
اکان للناس عجبا ان اوحینا الی رجل منهم ان انذر الناس و بشر الذین آمنوا ان لهم قدمصدق عند ربهم قال الکافرون ان هذا لساحر مبین (23) ،آیا برای مردم موجب شگفتی بود کهبه مردی از خودشان وحی کردیم که مردم را[از کیفر گناه]بیم ده و به کسانی کهایمان آوردهاند نوید ده که برای آنان،پیشینه نیک[و پاداش شایسته]نزدپروردگارشان است؟[اما]کافران گفتند:این[مرد] افسونگری آشکار است»یعنی اگرمردم اندکی اندیشه کنند و به خود آیند،این گمان ناروا و نابخردانه در مورد پیامبر ازآنان زدوده میشود.
خداوند برای رفع هر گونه تعجب یا توهم بیجا در مورد بر انگیختن پیامبری ازمیان مردم میفرماید: انا اوحینا الیک کما اوحینا الی نوح و النبیین من بعده و اوحینا الیابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و الاسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون وسلیمان و آتینا داوود زبورا،و رسلا قد قصصناهم علیک من قبل و رسلا لم نقصصهم علیک وکلم الله موسی تکلیما،رسلا مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس علی الله حجة بعد الرسل وکان الله عزیزا حکیما.لکن الله یشهد بما انزل الیک،انزله بعلمه و الملائکة یشهدون و کفیبالله شهیدا.ان الذین کفروا و صدوا عن سبیل الله قد ضلوا ضلالا بعیدا (24) ،ما به تو وحیفرستادیم،همان گونه که به نوح و پیامبران پس از او وحی فرستادیم و[نیز]بهابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط[ بنی اسرائیل]و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان وحی نمودیم،و به داوود زبور دادیم،پیامبرانی کهسرگذشت آنان را پیش از این برای تو باز گفتهایم و پیامبرانی که سر گذشت آنان رابرای تو بیان نکردهایم.و خداوند با موسی آشکارا سخن گفت[و امتیاز از آن او بود].
پیامبرانی که بشارتگر و بیم دهنده بودند تا پس از این پیامبران،حجتی برای مردمبر خدا باقی نماند[و بر همه اتمام حجتشود]و خدا توانا و حکیم است.ولیخداوند گواهی میدهد به آن چه بر تو نازل کرده[او]آن را به علم خویش نازلکرده است و فرشتگان[نیز] گواهی میدهند هر چند گواهی خدا کافی است.بیتردید،کسانی که کفر ورزیدند و[مردم را]از راه خدا باز داشتند در گم راهی دوریگرفتار شدهاند».
بنابر این شگفتی ندارد که به یکی از افراد بشر وحی شود،زیرا پدیدهای است کهبشریتبا آن خو گرفته و پیوسته در طول تاریخ با آن سر و کار داشته است.
مطابق قرآن وحی رسالی سه گونه است:
و ما کان لبشر ان یکلمه الله الا وحیا او من وراء حجاب او یرسل رسولا فیوحی باذنه مایشاء انه علی حکیم،و کذلک اوحینا الیک روحا من امرنا (25).
1- وحی مستقیم:القای مستقیم وحی و بدون واسطه بر قلب پیامبر است.
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در این باره میگوید:«ان روح القدس (26) ینفث فی روعی» (27).یعنی:
روح القدس بر درون من میدمد.
2- خلق صوت:با رسیدن وحی به گوش پیامبر به گونهای که کسی جز او نشنود.
این گونه شنیدن صوت و ندیدن صاحب صوت مانند آن است که کسی از پس پردهسخن میگوید،و به همین علتبا تعبیر«او من وراء حجاب»از آن یاد شده است.
وحی بر حضرت موسی علیه السلام به ویژه در کوه طور چنین بود و نیز وحی بر پیامبراسلام صلی الله علیه و آله در لیلة المعراج به همین گونه انجام گرفت.
3- القای وحی به وسیله فرشته:جبرئیل پیام الهی را بر روان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرودمیآورد،چنان که در قرآن آمده است: نزل به الروح الامین علی قلبک (28) و فانه نزلهعلی قلبک (29).
وحی در واقع نوعی برقراری رابطه میان ملا اعلی و ماده سفلی است و از همینرو این پرستش مطرح شده است که چگونه این رابطه برقرار میشود،در حالی کهسنخیت(همتایی و تناسب)بین رابط و مربوط شرط است؟به علاوه صعود و نزولو مقابله مستلزم تحیز(جهت داشتن)است،حال آن که جهان ورای ماده دارایتجرد محض(عاری از صفات جسمانی)است.
برخی روشن فکران غرب زده که به اصطلاح گرایش دینی پیدا کردهاند،با نگاهینو به پدیده وحی میگویند:آن چه پیامبران با نام وحی عرضه کردهاند،انعکاسافکار درونی آنان است.پیامبران مردانی خیر اندیش و اصلاح طلب بودهاند کهخیر اندیشی درونشان به صورت وحی و گاه به صورت ملک تجسم یافته و گمانبردهاند که از جای گاهی دیگر بر آنان الهام شده است.و بدین سبب برخینادرستیها که در گفتهها و نوشتههای آنان یافت میشود،بدیهی و طبیعی است،زیرا ساختار فکری و اندیشه چنین مردانی مولود محیط و جو حاکم بر افکار و عقایدمردم آن زمان است.از همین رو در گفتارشان برخی باورهای زمان خویش راآوردهاند که سپس نادرستی آن ثابتشده است.و گرنه،خداوند اعلی و اشرف از آناست که نادرستیهایی در سخنش یافتشود (30).
ارائه این گونه تفسیر از جایگاه پیامبران الهی در واقع انکار نبوت است،و گویایاین است که ارائه کنندگان این تفاسیر یا پیامبران را افرادی ساده لوح فرض کردهاندکه واقعیت را از تخیلات تشخیص ندادهاند،یا آنان را حیلهگر و دروغگو پنداشتهاند.
در حالی که درستی و صداقت،بزرگی و جلالتشان انبیا بر همگان روشن است.
این روشن فکران دچار دو اشتباه شدهاند:
1- برای تحقیق و بررسی نمونههای وحی آسمانی به کتابهای تحریف شده کهترجمههای ناقص و آمیخته با تصرفات دیگران است رجوع کردهاند.در حالی کهقبلا میبایست از صحت این نوشتهها اطمینان پیدا میکردند.
2- انسان را موجودی مادی فرض کردهاند.حال آن که انسان ترکیبی از روح وجسد است که روحش از سنخ ملا اعلی است و سنخیت که شرط برقراری رابطهمحسوب میشود،وحی را امکان پذیر میکند.
در بیان بعد ملکوتی انسان،مولوی عارف بلند آوازه میگوید:
«من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم»
مشابه بیت فوق به زبان عربی توسط دانشمند بزرگ ابن سینا نیز بیانشده است:
«هبطت الیک من المحل الارفع و رقاء ذات تعزز و تمنع»
و در اشعار منسوب به حضرت امیر المؤمنین علیه السلام آمده است:
«ا تزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر»
در این بیتبه این واقعیت اشاره شده است که تمامی مراتب عالم وجودی دروجود انسان نهفته است.
مساله روحانیت انسان و سنخیت او با ملا اعلی در جای خود به طور مفصلبحثشده است.ولی برای این که بتوانیم بحث وحی و جایگاه آن را به خوبی روشنسازیم،به توضیحاتی چند از قرآن و حدیث اشاره میکنیم.
روحانیت انسان یکی از مسائلی است که از دیر باز فکر بشر را به خود مشغولساخته است.توجه به این مساله باعثشده که موضوع روحانیت انسان در فلسفه،فرهنگ و هنر نیز جایگاه خاصی پیدا کند.هم چنین در قرآن و حدیثبارها بداناشاره شده و در فلسفه اسلامی نیز این مساله مطرح بوده است.در این جا به گوشهای از آن چه در قرآن و حدیث در این باره آمده است،میپردازیم:
انسان موجودی دو جانبه است که در میانه دو جهان ماده و مجردات قرار دارد ودارای روح و جسم است.از جانب روح متعالی است و دستبر آسمان دارد و ازسوی جسم متسافل است و بر زمین دست نهاده است.قرآن پس از آن که مراحلآفرینش انسان را-در دوران جنینی-وصف میکند،در مراحل پی در پی او را بهجایی میرساند که از جهان ماده فراتر رفته و روح متعالی در او دمیده میشود: ولقد خلقنا الانسان من سلالة من طین ثم جعلناه نطفة فی قرار مکین ثم خلقنا النطفة علقة فخلقناالعلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فکسونا العظام لحما... (31) ،و به یقین انسان را از عصارهایاز گل آفریدیم،سپس او را نطفهای در جایگاه استواری[ رحم]قرار دادیم،سپسنطفه را به صورت علقه[ خون بسته]و علقه را به صورت مضغه[ چیزی شبیهگوشت نرم شده]و مضغه را[که حالت غضروفی دارد]به صورت استخوانهایی درآوردیم و بر استخوانها گوشت پوشانیدیم...».
قرآن تا این جا مراحل وجود مادی انسان را مطرح میکند،آن گاه میفرماید: «...
ثم انشاناه خلقا آخر فتبارک الله احسن الخالقین... (32) ،سپس آن را آفرینش تازهای دادیم،پس گرامی باد خدایی که بهترین آفرینندگان است».این آفرینش دیگر،همان روحانسان است که پس از گذشت چهار ماه-دوران جنین-بر او دمیده میشود.در آیهدیگری نیز به این دو مرحله آفرینش اشاره شده است: و بدا خلق الانسان من طین،ثمجعل نسله من سلالة من ماء مهین،ثم سواه و نفخ فیه من روحه... (33) ،و آفرینش انسان را ازگل آغاز کرد،سپس نسل او را از چکیده آبی پست آفرید.سپس[اندام]او را موزونساخت و از روح خویش در وی دمید...».
نکته جالب در این آیه آن است که روح دمیده شده در انسان از سنخ عالمملکوت معرفی میشود(من روحه)و به خود پروردگار نسبت داده میشود و نشانمیدهد که روح فراتر از سنخ مادیات است.امام صادق علیه السلام در این زمینه میفرماید:
«ان الله خلق خلقا و خلق روحا ثم امر ملکا فنفخ فیه... (34) ،خداوند آفریدهای آفرید و روحی آفرید سپس فرشتهای را دستور داد تا روح را در آفریده بدمد».انسان ازدیدگاه قرآن،آفریدهای است که از جسم و روح به وجود آمده است،ابتدا کالبدیآفریده شده و سپس روان جاوید در آن دمیده شده است.
از دیدگاه فلسفه،انسان یک موجود مادی محض نیست.یعنی انسان به همینپدیده جسمانی که از گوشت و پوست و استخوان و عضلات تشکیل یافته استمنحصر نمیشود.بلکه وجودی والاتر دارد که او را در مرتبهای فراتر از جهان مادهقرار میدهد،و از چار چوب جسمانی محض خارج میکند (35).
بر اساس توضیحات فوق،انسان در وجود خود دارای دو جنبه است:جنبهجسمانی و روحانی.پس عجیب نیست که احیانا با عالم ما ورای ماده ارتباط برقرارکند.زیرا چنین ارتباطی مربوط به جنبه روحی و باطنی اوست،که ارتباطی پوشیدهاست،و همین امر پدیده وحی را تشکیل میدهد.
وحی یک پدیده روحانی است و در افرادی یافت میشود که دارای خصایصروحی والا هستند.این خصایص در وجود آنها صلاحیت ارتباط با عالم بالا رابه وجود میآورد.لذا مکاشفاتی در باطن برای آنها رخ میدهد،یا مطالبی به آنانالهام میشود،که از خارج وجودشان نشات گرفته است.این الهامات و مطالب ازخارج بر آنان القا میشود نه این که از داخل ضمیر آنان بر ایشان جلوهگر شود، چنان که منکران وحی تصور کردهاند.
بنابر این وحی یک پدیده فکری یا انعکاس حالت درونی نیست که برای پیامبرانرخ داده باشد،بلکه یک القای روحانی است که از عالم بالا انجام گرفته است.منتهادر این میان چیزی که ما نمیتوانیم آن را درک کنیم،اگر چه یک واقعیتبوده وایمانی استوار بدان داریم،چگونگی برقراری این ارتباط روحانی است.ما وقتیتلاش میکنیم آن را درک کنیم،میخواهیم با معیارهای مادی کیفیت این ارتباط رادریابیم.یا موقعی که میخواهیم آن را توصیف کنیم،با الفاظ و کلماتی این ارتباط را35 وصف میکنیم که برای مفاهیمی وضع شده که از دایره محسوسات فراتر نرفتهاست.بنابر این موضوع هم چنان بر ما پنهان میماند.تعبیرات در این باره جنبهاستعاره و تشبیه داشته و به مجاز و کنایه میماند،و هرگز این تعبیرات حقیقی وواقع نما نیستند.پس گر چه پدیده وحی قابل قبول بوده و پایه ایمان را تشکیلمیدهد،ولی قابل وصف و درک حقیقی نیست.در واقع وحی صرفا یک پدیدهروحی است که فقط برای کسانی قابل درک است که اهلیت و شایستگی آن را دارند.
پیامبر صلی الله علیه و آله هنگام نزول وحی مستقیم،بر خود احساس سنگینی میکرد،و ازشدت سنگینی که بر او وارد میشد بدنش داغ میشد،و از پیشانی مبارکش عرقسرازیر میگشت.اگر بر شتری یا اسبی سوار بود،کمر حیوان خم میشد و بهنزدیک زمین میرسید.علی علیه السلام میفرماید:«موقعی که سوره مائده بر پیامبر نازلشد،ایشان بر استری به نام«شهباء»سوار بودند. وحی بر ایشان سنگینی کرد،به طوری که حیوان ایستاد و شکمش پایین آمد.دیدم که نزدیک بود ناف او به زمینبرسد،در آن حال پیامبر از خود رفت و دستخود را بر سر یکی از صحابهنهاد...» (36).عبادة بن صامت میگوید:«هنگام نزول وحی گونههای پیامبر صلی الله علیه و آله در هممیکشید و رنگ او تغییر میکرد.در آن حال سر خود را فرو میافکند و صحابه نیزچنین میکردند» (37).گاه میشد که زانوی پیامبر بر زانوی کسی بود،در آن حال وحینازل میشد،آن شخص تحمل سنگینی زانوی پیامبر را نداشت.ما نمیدانیم چراپیامبر صلی الله علیه و آله دچار این حالت میشد،چون از حقیقت وحی آگاه نیستیم.برای تفصیلبیشتر میتوان به کتابهایی که درباره وحی و کیفیت آن نگاشته شده است مراجعهکرد (38).
1- شعراء 26:195-191.
2- اسراء 17:39.
3- انعام 6:19.
4- راغب اصفهانی،المفردات فی غریب القرآن،ص 515.
5- ابن منظور،لسان العرب،ج 15،ص 380.
6- مریم 19:11.
7- نحل 16:68 و 69.
8- فصلت 46:12.
9- قصص 28:7.
10- طه 20:40-37.
11- انعام 6:112.
12- انعام 6:121.
13- ناس 114:6-2.
14- شوری 42:7.
15- یوسف 12:3.
16- محمد باقر مجلسی،بحار الانوار،ج 18،ص 205،حدیث 36.
17- محمد بن یعقوب کلینی،اصول کافی،ج 1،ص 13.
18- صدر الدین شیرازی،شرح اصول کافی،ج 3،ص 454.
19- بقره 2:97.
20- شعراء 26:193 و 194.
21- محمد بن مسعود عیاشی سمرقندی،تفسیر عیاشی،ج 2،ص 201،حدیث 106.بحار الانوار،ج 18،ص 262. حدیث 16.
22- بحار الانوار،ج 11،ص 56،حدیث 56.
23- یونس 10:2.
24- نساء 4:167-163.
25- شوری 42:51 و 52.
26- بنابر این که روح القدس غیر از جبرئیل باشد.
27- الاتقان:ج 1،ص 2844- شعراء 26:194-193.
29- بقره 2:97.
30- محمد فرید و جدی،دائرة معارف القرن العشرین،ج 10،ص 715.
31- مؤمنون 23:14-12.
32- مؤمنون 23:14.
33- سجده 32:7-9.
34- بحار الانوار:ج 61،ص 32،حدیث 5.
35- برای توضیح و تفصیل بیشتر رجوع کنید به:صدر الدین شیرازی،اسفار اربعه،فصل 2،ص 52-28 فخرالدین رازی،مفاتیح الغیب(تفسیر کبیر)،ج 21،ص 43-15.ذیل آیه و یسالونک عن الروح...محمد حسین طباطبایی،المیزان،ج 1،ص 369-365 و ج 10، ص 118.
36- تفسیر عیاشی،ج 1،ص 388.
37- طبقات ابن سعد،ج 1،ص 131.
38- ر.ک:محمد هادی معرفت،التمهید فی علوم القرآن،ج 1،ص 66 به بعد.